عشق مامان و بابا،رهام عشق مامان و بابا،رهام ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره
روشا کوچولوی ماروشا کوچولوی ما8 سالگیت مبارک

رهام هستي مامان وبابا

زیبا سازی عکس

  رهامی سلام این عکساتو  به کمک بابای نگین که خیلی من و کمک کرده تو وبلاگ نوشتن واسه تو نفسی درستیدم امیدوارم خوشت بیاد. امیدوارم خوشت بیاد نفس مامان دیگه کارای اولم دیگه قول میدم هر روز بهتر از دیروز بشه     ...
13 مهر 1390

خاطرات گذشته

    سلام گل پسر مامانی رهام جون می خوام برگردم به عقب و برات از خاطرات پارسال که برات وبلاگ ندرستیده بودم بنویسم.(البته تو دفتر خاطراتت نوشتم همۀ اینارو) عزیزدلم ماه آخر بارداریم رفتم سونوگرافی برا اینکه مشخص بشه کی وقت دقیق به دنیا اومدن تو عشقمه.دکتر سونو گفت یه مایع ای تو کلیه هات هست که علتش تنگی مجراست که ٨٠% پسرها این مشکل و دارن ولی بعد از تولد اکثراً برطرف میشه ولی نمی دونی من چه حالی شدم اومدم خونه کلی گریه کردم و برات نذر کردم که چیزی نباشه سوم عاشورا برات نذری بدم قرار شد بعد از به دنیا اومدنت یک ماهه که شدی ببرمت سونو اما من طاقت نیاوردم و ٢٠روزه که شدی بردمت دکتر گفت...
12 مهر 1390

اولين موز خوردن رهام جون

سلام عزیزدلم چرا خوب نمی شی مامان جون هر چند من خودم از تو داغون ترم نفسی دیشب مجبور شدم برم سرم و آمپول بزنم .دیروز ظهر از سر کار که اومدم رفتیم خونۀ مادرجون  من داشتم نهار می خوردم تو هم اصرار کردی که بیای پیشم روی میز کنارم نشستی و با اون دستای نازت غذا میذاشتی تو دهنم الهی من فدات شم تند تند برنج و سبزی بر می داشتی میذاشتی تو دهنم فک کنم فرشته ها بهت گفتن من مریضم .بعدازظهر دو تایی با هم خوابیدیم .عزیز دلم فک کنم تو داری دندون تخت در میاری که شبها خوابت نمی بره دیشب برات ژل دندون زدم راحتتر ازپریشب خوابیدی (خدا رو شکر) رهام جون جدیداً این شلکی می خوابی   این عکسارو دیروز عصری خونۀ مادرجون ازت ...
11 مهر 1390

رهامي دوباره مريض شد

رهام جون عزیز دلم قربونت برم چرا دوباره مریض شدی درد و بلات بریز تو دل من خیلی ناراحتم رهام جون از روز جمعه دوباره حالت بد شده نمی دونم چت شده ویروسی رفته بدنت دیروز بردمت پیش دکترت گفت چیزی نیست ولی من نگرانم دیروز نتونستم بیام سر کار دیشب از ساعت ٤ بیدار شدی فقط گریه می کردی فک کنم دلت درد می کرد تا ٧ صبح نخوابیدی الهی بمیرم برات الان سرم داره می ترکه به زور اومدم سر کار برات دعا می کنم دیروز خاله مرجان رفت برات یه بابا قوری نقره خرید البته یه دونه طلاش و داری مادرجون موقعی که هنوز به دنیا نیومده بودی تو دل من بودی برات عیدی خرید ٥ ماهه بودی مامان جونم برات یه وان یکاد طلا خریده بود اون دو تا رو چون خیلی دوست دارم می خوام ن...
10 مهر 1390

پوشك

رهام گلم سلام ماماني اصلاً حالش خوب نيست عزيزم . اين پست و برات گذاشتم كه وقتي بزرگ شدي بدوني ما چقد دوست داشتيم  و نذاشتيم سختي بكشي حالا دليلشم برات مي نويسم رهام نازم چون سفيد پوستي پوست خيلي حساسي داري و سريع مي سوزي برا همين ما مجبوريم فقط مارك پمپرز برات بگيرم و چون ناياب شده به سختي فقط از تهران برات گير مياريم ماركهاي ديگه مثل جوي فول-اوي بي بي - مولفيكس- هاگيز هيچ كدوم با پوست نازت سازگاري نداشت مطمئن باش تا وقتي به پمپرز نياز داشته باشي زيز سنگم باشه برات تهيه مي كنيم  نفسي . اين پمپرزها رو تو اين هفته گذشته كه مادرجون اينا رفته بودن تهران برات آوردن  البته چند بسته هم خونه مادر جون و مامان جون آخه تو ...
7 مهر 1390

گيفت تولد سارينا جون

سلام پسملي گلم ماماني سرما خورده از ديروز صورت ماهت و نبوسيدم عزيزدلم ديروز همش تو تخت بودم خاله پريوش و مامان جون جور منو كشيدن شب مادرجون از تهران اومد رفتيم خونشون واست يه ليوان ني دار خريده بود.عكسشو برات مي زارم.رهام جون سارينا گيفت يادگاري تولدشو برات فرستاده (مادرجون واست آورده بود) بود به اضافه يه كلاه كه عكساشو واست مي زارم كه پستت بدون عكس نباشه  اينم كارت دعوت سارينا جون                                 اينم عكس ليوانت خيلي...
7 مهر 1390

خرابكاري

سلام عسيسم رهام جون پريشب يه شيشه عسل  و كه ساناز جون از زنبورداريش واسمون آورده بودو از تو كابينت برداشتي شكوندي هنوز يه قاشقم ازش نخورده بوديم.ماه پيشم يه شيشه زيتون بزرگ و شكوندي    ولي من اصلاً ناراحت نشدم ولي تذكرات لازم و به شما دادم شما هم طبق معمول خنديدي و جيغ زدي   ديروز بابايي كه رفت سر كار منم تو رو آماده كردم كه بريم خونه مامان جون در آسانسور و باز كردم برگشتم تو خونه ديدم تو نيستي نمي دوني چطوري رفته بودي برگشتم ديدم ظرف غذاتو برداشتي رفتي واساده توي آسانسور اين عكسارو هم تو پاركينگ با ظرف غذات گرفتم خوشگل مامان ديروز عصر با خاله پريوش رفتم برا مامان امير حسين(زن دايي ...
5 مهر 1390

شيطنت هاي وروجك ماماني

سلام فسقلي مامان رهام جون يه چندتا از شيرين كارياتو برات مي نويسم يكي اينكه از ديروز ياد گرفتي دندونات همچي رو هم فشار ميدي كه صورتت قرمز ميشه بعد غش مي كردي از خنده دومين شيرين كاريت اينه كه ميري جلو گاز مامان جون اينا چراغ فر و روشن مي كني بعد سريع مي شيني ميگي بق بق (برق)   ديروز جلو در خونه مامان جون اينا گربه ديده بودي به جاي اينكه بترسي تو اونو مي ترسوندي هر كاري هم مي كردم نمي اومدي تو خونه مي خواستي بري سمتشون ديروز خاله پريوش داشت گنجه كمد ديواري رو مرتب مي كرد اينقد جيغ زدي مجبور شديم تو رو بفرستيم پيشش اينم عكسش   ...
4 مهر 1390

تعطيلات آخر هفته

  سلام رهام جونم جمعه عصر با بابايي رفتيم گنجنامه ولي تو طبق معمول خوابت برد. آخر شب هم رفتيم با نرگس جون(دوست ماماني) و ساغر جون و بابايش  مغازه برادر نرگس جون آخه تازه بستني فروشي زده اسمشم پاتوق بود اين عكسا رو اونجا ازت گرفتم     اينم يه عكس با بابايي هر كاري كردم نذاشتي يه عكس قشنگ تر برات بگيرم عسيسم اينم عكساي ديروز بعدازظهره كه خاله پريوش ازت گرفته رهام جون ديشب آوا و آيدا اومدن خونه ماماني اينا نمي دونم چرا تو اينقد آيدا رو مي زدي تازگيا همش دور خودت مي چرخي سرت گيج ميره مي خوري زمين رهام جون ديروز بابايي داشت مي رفت سر كار اينقد...
3 مهر 1390